#تب_آغوش_سرد_پارت_36
فردا زنگ میزنم ین دکتر از ش هر بیاد و درس ت معاینه ات کنه و توفقط از
خودت مراقبت کن...
سرگیجه ام برطرف شد.
پریناز کمکم کرد ٬روی تخت دراز کشیدم.
هوردخت به پریناز سفارش کرد تا مراقبم باشه وخودش هم از پیشم رفت.
پریناز از ماجرای من و ص یغه نامه خبر داش ت .چون وقتی که هوردخت بهم
گفت حامله ای پریناز شوکه ن شد . خیلی خو شحال
بودم .
خوشحالیم بابت این بود که دیگه لازم نبود.نگاهای سرد وبی احساس نقابدار
رو تحمل کنم.
چشم گربه ای که شبها باهاش هم خواب بودم و ازش میترسیدم ٬وقتی که توی
ا تاقم می او مد حس میکردم ین راز و ین غم توی دلش داره .چون هم
خوابگی که باهام داشت انگار از سر اجبار بود.
موقع هم خوابی کلافه میش د و بعد هم با عص بانیت ٬چش مهاش زیر نقاب
معلوم بود از اتاق میرفت.
این مدت هرچی سعی کردم که بشناسمش ٬نشد.،اما عطر تنش رو هرجا که
باشه میشناسم.
از عطرهای تند و تلخ شبیه خودش ٬که تلخ خاص بود استفاده میکرد.
بااینکه این زندگی اجباریم بود ولی
romangram.com | @romangram_com