#تب_آغوش_سرد_پارت_35
فشارم پایین افتاده بود.
هوردخت چقدر توی این ین ماه لاغر شده بود.
همش طبقه بالا بود و برای هوا خوری هم پایین نیومده بود.
چند باری هوران خواهرش به دیدنش اومده بود.ومنو که م یدید خونش به
جوش می اومد انگار دوست داشت منو با دستش خفه کنه.
ولی خداروشکر پریناز همیشه کنارم بود.
هوردخت د ستش رو گذا شت روی پیشونیم گفت:چکامه نترس حالت خوب
میشه.
فقط بهم بگو که این ماه عادت ماهانه شدی یانه؟
مغزم هشدار داد گفتم:نه
یعنی من باردار بودم ؟
.یعنی سند آزادیم الان توی شکمم بود؟
یعنی دیگه قرار نبود رابطه سرد و بی احساس نقابدار رو تحمل کنم؟
یعنی الان بچه ای توی وجودم داشتم؟
پریناز اومد هوردخت لیوان آب قند رو ازش گرفت بهم داد .
منم چند قلپ از آب قند خوردم . هوردخت گفت:چکامه چندروزه که عادت
نشدی؟
گفتم:تقریبا دو هفته میشه.
برق شوقی توی چشمهای هوردخت به وجود اومد گفت :پس مبارک باشه.
romangram.com | @romangram_com