#تب_آغوش_سرد_پارت_31
بزار صورت خوشگلت مثل روز اول بشه.
حق با پریناز بود بعد از چند لحظه سوزش زخم از بین رفت.
پریناز مرهم که گذاشت ، رفت سمت سرویس بهداشتی که دستش رو بشوره.
از سرویس بهداشتی اومد بیرون و کنارم نشست گفت:
سوزش صورتت کم شد؟
لبخند زدم گفتم :بله
گفت:پس بلند شو بریم که الان مردم روستای بالایی برای بردن نذری میان.
اگر بدونی نذری هایی که اینجا میپزن چقدر خوش مزه اس ت، ین دقیقه هم
صبر نمیکنی،
پریناز شبیه بچه های هفت ساله نوق زده بود.
لحظه ای به شادی که داشت حسودیم شد.
به اجبار پریناز توی باغ اومدم.
جایی که ده تا دیگ بزرگ روی آتیش بود.
مردان زیادی دور دیگها میچرخیدن.
چند نفر درحال بهم زدن خورشت بودن و آتیشش رو کم زیاد میکردن.
عجب ، زندگی درجریان بود ...
زندگی سرشار از امید و عشق...
من و پریناز گو شه ای از باغ به تما شای این منظره زیبا بودیم که با اهورا چ شم
تو چشم شدم.
romangram.com | @romangram_com