#تب_آغوش_سرد_پارت_29

اشرف خاتون گفت:دخترم برات مرهم درست میکنم.
بهشون لبخند زدم و با گفتن ممنونم از پیششون اومدم بیرون از آشپزخونه .
دلم بدجور هوای مامانم رو کرده بود تلفن اتاقمو چن کردم دیدم وص له. به
مامانم زنگ زدم .
وقتی بعد از ین هفته ص دای غمگینش توی گوش م پیچید، اول کمی غص ه
خوردم .
همین که گفتم:سلام مادر بهتر از جانم ، خوبی ؟ گفت: فدای دختر نازم بشم
.چکامه مادر تویی؟
با نوقش جون گرفتم.
احوال پرسی طولانی بابت دلتنگی هام بهش کردم.
الان از اینکه صیغه یکساله مرد نقابدار شده بودم ناراحت نبودم و دیگه نگرانی
نداشتم چون مادرم زنده بود و نفس میکشید.
مادرم گفت :خیلی دلش برام تنگ شده .
ولی این دلتنگی از طرف من بیشتر بود.
بعد از کلی قربون صدقه رفتن، با بغض ازش خداحافظی کردم و سفار شات
کامل به پرستار مادرم که قرار بود ین سال ازش مراقبت کنه ،کردم .
تلفن رو قطع کردم .
اشکام از روی دلتنگی فرو ریخت.
سوزش کنار چشمم احساس کردم.

romangram.com | @romangram_com