#تب_آغوش_سرد_پارت_25
انگار ین خاطرهایی داش ت از درون اون رو میکش ت. تحمل نکرد بغض ش
ترکید
اشکاش جاری شدن گفت:
سه سال پیش همین جا نشسته بودم.
داشتم انار پاییز دون میکردم.
تنها بودم.
خدمتکارا رفتن بودن باغ بالایی که ین کیلومتری از اینجا دورتره کمن مردا تا
محصول انار زودتر تموم بشه.
توی عالم دون کردن انار بودم که صدای جیغ پسر بچه ای بلند شد.
انارها از دستم افتاد.
با پاهای برهنه ام بدون ص ندلهایی که کنار تخت بود .دویدم س مت ص دا.
صدایی که از انباری می اومد.
اما وقتی رسیدم، انباری توی آتیش داشت میسوخت.شعله های آتیش دور تا
دور انباری رو گرفته بود .
وقتی محمد امینم رو توی انباری دیدم،
قلبم همراه انباری به آتیش کشیده شد.
پسرم که فکر میکردم توی عمارت خوابیده الان وسط آتیش بود.
دویدم .خودمو انداختم وسط شعله های آتیش.
اما دیر رسیده بودم.
romangram.com | @romangram_com