#تب_آغوش_سرد_پارت_17
گفتم:میخوام هوردخت رو ببینم.
گفت:خانوم جان بزرگه سرشون درد میکرد قرص خوردن رفتن استراحت کنند 
گفتن اگه شما چیزی لازم داشتین براتون تهیه کنم.
پوزخند تلخی اومد روی لبم گفتم:نه چیزی لازم ندارم. پس خانوم س رش ون 
درد میکرده و فکر من که آش و لاشم کردن ، نبوده.
کلافه رو کردم به خدمتکاره گفتم :میشه تنهام بذاری؟
مودبانه گفت:چشم خانوم جان.
داشت میرفت بیرون گفتم:اسمت چیه؟
کمی خجالت کش ید س رش و انداخت پایین گفت: اس مم پرینازه ولی ص دام 
میزنن پری. دختر شیرین و با مزه ای به نظرم اومد .                              گفتم:منم 
چ کا مه هس تم .دی گه بهم نگو  خانوم  جان  که احس اس پیری میکنم.                            
ین آه کش یدم بااین حرفم ش اید روحم توی همین ین روز پیر ش ده بود .دید 
سکوت کردم و چیزی نمیگم گفت:  اسمتون مثل صورتتون قشنگه .
لبخند تلخی زدم گفتم:ممنونم.
ص ورت زیبا چه فایده ای داره وقتی که بند نافت رو با بدبختی بریده باش ن .
پریناز با اجازه ای گفت و از اتاق بیرون رفت.
انگار امشب قرار نبود با غول چشم گربه ای هم خواب بشم .
نفس آسوده ای کشیدم کمی خیالم راحت شد که این کتن خوردن لااقل ین 
مزیت داشت. ولی تا خود صبح خواب به چشمام نیومد.فقط دم دمای صبح 
romangram.com | @romangram_com