#تب_آغوش_سرد_پارت_15

هوران دیگه کی بود؟
هوران دو باره میخواس ت بهم حم له ک نه، جیغ زدم. این بار هورد خت با
عصبانیت دست هوران رو کشید و برد قسمت دیگه ی سالن .
ولی هوران نمیخواست دست از سر من برداره .قصد جون منو کرده بود .
ص دای هورانی که نمیش ناختم کیه و چه خص ومتی بامن داره کل عمارت رو
گرفته بود .همه ی حرفاشو هم به من بدبخت میزد.
م ن از وحش ت گ وش ه س ت ون ع م ارت ک ز ک رده ب ود .
توی دلم گفتم: مادر کجایی؟ دختری که از گل نازکتر بهش نمی گفتی، الان
زیر کتن ین زن روانیه. و داره همه ی صفات بد رو بهش میچسپونه.
نمیدونم هوردخت چی به هوران گفت که هوران کش یده ای به ص ورت
هوردخت زد و رفت توی باغ .هوردخت هم پشت سرش رفت.
آخه اینجا چه خبر بود؟
اصلا این هوران کی بود؟مگه من چکارش کرده بودم؟
سردرد شدیدی اومد سروقتم.
از این عمارت متنفر شده بودم.
چشمام داشت سیاهی میرفت وتو همین لحظه ین نفر را بالای سرم دیدم.
صورتش زیاد مشخب نبود.چون چشمام داشت تار میدید .
فقط فهمیدم صدای ین پسره که داره میگه خانوم حالت خوبه؟
دیگه متوجه هیچ چیزی نشدم و بیهوش کا سالن عمارت افتادم...

romangram.com | @romangram_com