#تب_آغوش_سرد_پارت_14

بهم حمله ور ش د و اول ین س یلی زد توی گوش م و بعد موهامو گرفت توی
دستاش .که دادم رفت هوا.
زنه خیلی زور داشت اصلا نمیدونستم چه خبره؟ از درد موهای کشیده شده ام
اشکم در اومد...
داشتم زیردستهای زنی که محکم میزد به سرم جون میدادم. هوردخت خودش
رو سریع بهم رسوند . و بزور منو از چنگال زنه نجات داد.
گوشه ای پرت شدم . جونی نداشتم که از
خودم دفاع کنم. فقط اشکهام بودن که فرو می ریختن .روی صورتم احساس
سوزش داشتم . انگار صورتم زخمی شده بود.
ازبی پناهی نمیدونستم باید چکار میکردم .
اصلا مگه گ*ن*ا*ه من چی بود ؟ چرا این زن با نفرت داشت نگاهم میکرد؟
موهای کنده شدم، دور د ستهای اون زن بود.دا شت با چندش موهامو از دور
دستش جدا میکرد
بابت بدبختی خودم، اشکام بی اختیار می ریختن .
زن داش ت همین جوری ص فتهای بدبهم میچس پوند .بهم میگفت:دختره ی
ه*ر*ز*ه، چرا مثل بختن افتادی روی زندگیمون؟ من اصلا از حرفاش چیزی
متوجه نمی شدم.هیچ کس اینقدر منو تحقیر نکرده بود.توان حلاجی هیچ کدوم
از حرفاش نداشتم.منظورش از این حرف ها چی بود!؟
هوردخت با عصبانیت گفت:بسه هوران .

romangram.com | @romangram_com