#تب_آغوش_سرد_پارت_141
حرکت منو توی آغوش خودش کشوند
ودلتنگی دوساله رو پایان داد.
آغوشش گرم ترین آغوش دنیا بود
با
چشمهای خمارش بهم خیره شدو لبهاشو روی لبهام گذاشت وشروع کرد به
ب*و*سیدن.
منم همرایش کردم.
اولین ب*و*سه پراحساس من وعشقم...
نمیدونم چند دقیقه توی آغوش هم ولو بدیم که پریناز با انگش ترش به ش یش ه
ماشین زد.
هردومون خجالت زده از هم جدا شدیم .
لبهامو لحظه ای توی آینه دیدم ورم کرده بود.
شاهرز قفل ماشین رو بالا زد ودروبازکرد.
پریناز شیطون شد گفت :میذاشتین به ین ساعت میکشید خان داداش!
چکاوکم شروع کرد به خندیدن.
دلم غنح رفت گونه هاش چال می افتاد.
یهویی گفت:بابا
س ریع از ماش ین پیاده ش دم وچکاوک را از پریناز گرفتم وب*و*س ه بارونش
کردم.
romangram.com | @romangram_com