#تب_آغوش_سرد_پارت_138
سمتم اومدمنو محکم توی آغوشش گرفت.
وهای های گریه کرد.
گفت:چکامه خواهرم
منم محکم بغلش کردم.
ولی شوکه از حرفاشون بودم یعنی هوردخت مرده بود؟
نهنم پراز سوال بود.
پریناز یهویی منو از خودش جدا کرد وچکاوک که توی آغوش ش اهرز بود را
توی بغلم گذاشت وبا گریه گفت:
چکامه خواهرم این همون ع شقیه که توی شکمت دا شتی . باهاش حرف می
زدی . براش دردل می کردی .
تعجب زده از حرفش با گریه گفتم:
یعنی این بچه ،بچه ی منه؟؟؟؟
ی ع ن ی
شاهرز همون نقابدار بود؟
همون کسی که احساساتم رو کشته بود؟
هوردخت خواهر شروین وهمسر شاهرش بوده؟
شوکه و بهت زده به بچه ای که توی آغوشم بود نگاه میکردم.
بچه ای که این همه وقت دیده بودمش و ازش محروم بودم ؟
گنجایش این همه اتفاق یهویی رونداشتم.
romangram.com | @romangram_com