#تب_آغوش_سرد_پارت_136
که یهویی صدای گریه ین بچه توی شرکت پیچید.
چه صدای قشنگی،
قلبم به تپش در اومد . بدو از اتاق بیرون اومدم.
نمیدونم چه حسی بود که داشتم ولی حس شیرینی بود.
شاهرز را با ین بچه ین ساله دیدم.
چکاوک بود که عکسش رو دیده بودم.
ین دخترتپل با چش مهای ش هلایی وص ورت گرد تپل ین رکابی تنش
بودوموهای مشکیش رو خرگوشی بسته بودند.
ش اهرز چه با احس اس با دخترش حرف میزد .متوجه من ش د که به تماش ا
ایستاده بودم شد.
برای اولین بار خنده شاهرز را دیدم که با دخترش چه با عشق حرف میزد.
بهش سلام کردم.
و نوق زده گفتم:این همون چکاوکه که همه حرفش رو میزنن ؟
گفتم :میشه بغلش کنی ؟
دادش بغلم .محکم گرفتمش همین که چندبار ب*و*سیدمش،
نمیدونم ین لحظه چم شد که اشن از چشمهام جاری شد.
ناخواسته بچه رو به شاهرز دادم و بدو رفتم توی سرویس بهداشتی ...
آره یاد بچه نداشته ام افتادم این همه داغون شده بودم.
آب یخ زدم به صورتم تا آتیش درونم کم بشه.
romangram.com | @romangram_com