#تب_آغوش_سرد_پارت_133

گفتم:بله
که یهویی بادش پنجرشد و چیزی نگفت.
گفتم:همسرم مرده .
متاسا شد وگفت:خدا بیامرزتشون ،نمیدونستم.
گفتم:
خواهرشروین همسرم بود.
تعجب زده نگاهم کردوگفت:
پس بچه ای که ش روین درموردش حرف میزنه میگه خیلی ش یرین و دوس ت
داشتنیه بچه شماست!؟
گفتم :بله شروین دایی اش میشه،
گفت:
وااااااییییی خیلی ناز و قشنگه ..
تعجب زده گفتم :تواز کجا دیدیش ؟
گفت :از گوشی شروین،
خیلی ماشالله تپل و قشنگه خداحفظش کنه براتون.
لحظه ای حرصی شدم ولی توی دلم شاد بودم
اگه میدونست این فرشته دختر خودشه چی میکرد.
بعد از نیم ساعت رانندگی رسیدیم سرکوچشون،
ایستادم.

romangram.com | @romangram_com