#تب_آغوش_سرد_پارت_132
س اعت حدود چهارعص ر بود میخواس تم به خونه برگردم که چکامه رومنتظر
ماشین دیدم.
ماشین را جلوی پاش نگه داشتم .
اول تعجب کرد . شیشه رو پایین دادم گفتم :سوار شین میرسونتمون .
منو که د ید گ فت: آ قای مه تاج زاده ممنون خودم میرم خو نه،الان هم
اتوب*و*س شرکت واحد میرسه مزاحم شما نمیشم .
بهش اخم کردم گفتم:
مزاحمنیستین میبرمتون .
بعداز کمی تامل سوار شد. توی مسیر راه سکوت کرد
خیلی حس خوبی کنارش داشتم.
همین که خونه برم چکاوک را توی آغوش م میگیرم میگم همین زودیااا مامانت
رو برات میارم.
سکوت را شکستم .
گفتم:شما ازدواج نکردین!؟؟
تعجب زده از حرفم کمی مکث کرد.
نمیدونم چی شد که رنگش تغییرکرد.
انگار داشت ین خاطره براش تداعی می شد .
گفت:نه
اون پرسید شما ازدواج کردین ؟
romangram.com | @romangram_com