#تب_آغوش_سرد_پارت_131

چون فهمیدم که همون چکامه گذشته هست.
از جوابی که داد توی دلم خوشحال بودم.
همین که چکامه رفت.
به شروین گفتم:
دیشب نگفتی منشی جدید استخدام کردی!؟
اونم همه چیز رو گفت.
ین نفس راحت کشیدم.
دوباره خداچکامه را سرراهم قرارداده بود.
نمیدونم چرا دلم بی قرارش بود.
بخاطر همین به بهانه رس می ش دنش اون رو به دفترم کش یدمش وتن تن
اجزای صورتش
رو بررسی کردم.
لحظه ای دلم خواست توی آغوشم بگیرمش،
ولی غرورم وعشق هوردخت بهم اجازه نداد.
بعد از اینکه خبر رسمی شدنش را بهش دادم.
از دفترم بیرون رفت .
*******
بعداز ین هفته که آمده بودم سرکار
از اینکه چکامه خیلی با شروین راحت بودحرصم میگرفت .

romangram.com | @romangram_com