#تب_آغوش_سرد_پارت_125
به اص رار پریناز ین خونه نزدیکی ش رکت توی تهران گرفتم ونقل ومکان
کردیم.
زهره خانم واشرف خاتون با خودمون به شهر اوردیم.
زهره خانوم کمی نااحوال بود اهورادرگیر دوا دکترهای مادرش بود.
وپریناز هم که عشقش شده بود چکاوک وهرجا میرفت با خودش میبرد،
صبح که از خواب بیدار شدم رفتم حموم وصورتم اصلاش کردم.
دیگه وقتش شده بودبه شرکت برمیگشتم.
ین کت وشلوار اسپورت مشکی تنم کردم.
ومثل قبل سرد وبی احساس شدم.باید کارمندهام ازم حساب میبردن،
با ماشین لامبرگینی مشکی ام راه خونه تا شرکت که ده دقیقه بود طی کردم.
وارد شرکت شدم وهمه بهم تسلیت گفتند.
انقدر درگیر احوال پرسی بودم که نفهمیدم کی به دفتر کارم رسیدم.
همیشه توی دفتر کارم تلفنهای شخصی وپرونده هام خودم انجام میدادم.
اصلا از منشی ها خوشم نمی امد.
چون کارشون حتما ین نقب ایرادی میشد پیدا کنی،..
پرونده هایی که مال چندماه بود باز کردم وشروع کردم به بررسی کردن....
از زبان:چکامه
اونقدر هیز بازی در آوردم که حواسم به شروینی که کنارم ایستاده بود نشد.
شروین وایستاده بود وبه قیافه من که هنگ کرده بودم میخندید.
romangram.com | @romangram_com