#تب_آغوش_سرد_پارت_126
گفت:خانم الماسی معلوم هست کجایی؟
وبعد چند لحظه از هپروت دراومدم گفتم:نمیدونم.
شروع کرد به خندیدن اونقدر بلند میخندید که خودمم خنده ام گرفت گفتم:
شروین معلومه حالت بهتر شدااا .
امروز کبکت خروس میخونه . شادی!!!
گفت:تا نبیند چشم بد.
گفتم:بر منکرش .
داش تیم میخندیدم که یهویی درهمون اتاقی که مرد مغرور رفت داخلش باز
شد.
فریاد زد گفت: اینجا چه خبره ؟
چتونه کل شرکت رو ،روی سرتون گذاشتین!!
عجب صدایی داشت.
باصلابت وخشن
من که ترسیدم وخنده ام رو قورت دادم.
ولی شروین میخندید.
همین که رومو برگردوندم مرد به من خیره موند.
اول ین جوری منو نگاه کرد.
انگار منو میشناخت.
بعد یهویی ین اخم میرغضبی اومد روی پیشونیش..
romangram.com | @romangram_com