#تب_آغوش_سرد_پارت_122

ماجرا....
خلاصه بگم شروین اونطوری که میگفتن نبود.
خیلی دل مهربونی داشت.
رفتار شروین خیلی دوستانه شد وخیلی راحت باهام برخورد میکنه،
وبعضی مواقع بهش دلداری میدادم،
چون اون داداش نداشتم میدونستم،
الان مثل همیشه منتظرم تا بیاد.
ولی ساعت پن دقیقه به هشت بود.
اما از شروین خبری نبود،
خیره به در بودم که ین مرد هیکلی خوش پوش س رتا پا مش کی وچش مهای
وحشی داخل شرکت شد.
خیره به مرد بودم ولی اون س رش پایین بود وبا همکارام داش ت احوال پرس ی
مختصری میکرد.
چه جیگری بود.
هیکل سیکس بن وشین بود.
نمیدونم چرا با دیدنش دلم لرزید.
قلبم تا تا شروع به زدن کرد.
ولی نمیدونستم این چه حسی بود که با دیدن این مرد به سراغم امده بود.
بعد از اینکه از همکارا احوال پرسی کرد.

romangram.com | @romangram_com