#تب_آغوش_سرد_پارت_121

چقدر بانمن بود.
برش داشتم و همین نگاهش میکردم ین پسر با چشمهای ابی رنگ دریا روی
ین شاخه ضخیم درخت گردو تنها نشسته بود.
خیلی ناز بود.
یهویی دلم گرفت
وین آه پر حسرت کشیدم ..
یاد بچه ای افتادم که نداشتمش،
چند دقیقه روی صندلی نشستم وبه فکر فرو رفتم.
اگه بچه ای که داشتم رو الان کنارش بوودم هشت ماهه بود.
ولی نداشتمش،
نمیدونم چقدر توی فکر بودم که صدای تلفن اتاق کارم به صدا در امد و
از فکر بیرون امدم.
این اتاق که تمیز شده بود.
درش بستم وبه سمت تلفن رفتم و پاسخ دادم**********************...
از اون روزی که شروین با دختره دعوا کرد،
ین ماهی میگذره،
ق ضیه دختره این بود که ین مدت با شروین نامزد میکنه ولی شروین دو ست
نداشته وبهخاطر ثروتش باهاش بوده،
شروین میفهمه وازش جدا میشه وجوابش نمیده که اون روز میاد شرکت واون

romangram.com | @romangram_com