#تب_آغوش_سرد_پارت_119
که ناخواسته گفت:
حال روحی مناسبی ندارم.
ودرست روی اعصابم کنترل ندارم.
منم گفتم:بابت خواهرتون متاسا شدم خدابیامرزتشون،
واقعا سخته بکی از عزیزانت رو از دست بدی.
گفت:ممنونم .
وشروع کرد درباره خواهرش حرف زدن،
واشکی از گوشه چشمش چکید گفت:
خیلی دوستش داشتیم .
ته تغاری خانواده امون بود.
تنها دختری بود که همه اقوام دوس تش داش تند وهمیش ه همه رو بهم نزدین
میکرد،
ولی زود از پیشمون رفت.
وهنوز هم باورمون نمیشه که از پیشمون رفته
اشکش با پشت دست پاک کرد وین لبخند پردرد زد گفت:بیخیال گفتم بیای
تا بهت بگم اتاق کناری دفتر رو تمیز کنی،
بازم سرم به عنوان تاسا تکون دادم وبعد
گفتم:کدوم اتاق!؟
گفت:اتاق کناری ته راهرو..
romangram.com | @romangram_com