#تب_آغوش_سرد_پارت_118

که اینبار شروین دست دخترو گرفت وشخصا خودش اونو بیرون انداخت.
همه جمع شده بودن.
شروین ین نگاه عصبی بههمه کرد گفت:
برین سرکارتون،
همه بدون هیچ حرفی متفرق ش دن و رفتن س رکارش ون من تنها مثل هویچ
همونجا ایستاده بودم .
که نگاهی بهم انداخت گفت:
بیا توی دفتر،
اصلا این دختر کی بود!؟
ولی هرکی بود خیلی بی ادب بود.
وانگار ین دوستی با شروین داشته که اینطوری بینشون بحث و دعوا شده بود،
از افکارم بیرون امدم وبه دنبال شروین داخل دفترش رفتم.
گفت:در دفتر ببیند که بستم.
وسط اتاق ایستاده بودم و
خودش هم روی مبل کنار میز دفتریش نشست و کلافه دستهاش توی موهاش
گذاشت وگفت:میشه بیای بشینی!!
منم رفتم روبه روش نشستم کمی معذب بودم که چکارم داره.
ین نگاه کوتاهی بهم کرد وگفت:ببخش که سرت داد زدم.
گفتم:اشکال نداره،

romangram.com | @romangram_com