#تب_آغوش_سرد_پارت_117

و بدم بهش.
ربع ساعتی میشد که منتظر مهتاج زاده دم در دفترش ایستاده بودم.
دیگه پاهام داشت به کز کز کردن می افتاد
که یهویی مهتاج زاده عص بی وارد ش رکت ش د و پش ت س رش هم ین دختر
بیست وپن ساله با افاده وارد شد .
ین سلام کوتاه دادم که ا صلا متوجه سلامم ن شد در دفترش باز کرد و منتظر
موند اون دختر لوند که قیافه شرقی اروپایی داشت ،آخه موهاش زرد زردبود.
حالا شاید رنگ زده بود.
ولی میخورد از اون پولدارها باشه.
که بعد از اینکه دختره وارد شد در محکم بهم کوبیده شد.
من بیخیال توی اتاق کارم رفتم هنوز به ین دقیقه توی اتاقم نبودم که ص دای
مهتاج زاده(همون شروین )فریادهایی که عصبانی بود توی شرکت پیچید .
ترسیده از اتاق بیرون امدم،
تا منو دید
که با عص بانیت داد زدگفت:زنگ بزن نگهبانی اینو انگش ت اش اره اش طرف
دختره دراز کرد بیرون بندازه،
که دختره نه رفت نه برگش ت گفت:لیاقتم نداری لیاقت تو یکی مثل امس ال
نگاهی به قیافه من کرد ایناست!!
از حرفش کفری شدم این دختره با خودش درگیر بود .

romangram.com | @romangram_com