#تب_آغوش_سرد_پارت_114
دقیق ساعت هشت صبح ین پسر بیست هفت وهشت ساله اخمو با استایل
ورزشی با لباس خوش فرم مشکی وته ریش واردشرکت شد وهمه بهش سلام
کردند.
پس حدس زدم این خود رئیس باشه.
از اخمی که روی صورتش داشت معلوم بود بد خلقه.
جلوی در اتاقش ایس تادم که بهم رس ید. وس لامی بهش کردم که بدون نگاه
کردن به چهره ام باسر جوابم داد تو دلم یه ایییش گفتم .
بله از رفتارش معلوم شد که از اون عقده ای ها هست.
طبق توضیحات پروانه پشت سرش رفتم .
اول کتش در اورد روی مبل سمت را ست دفترش گذ شت وخودش پشت میز
ن ش ست ونگاهی به برگهای جلوی رویش انداخت و با د ست یکی ازبرگها رو
توی دست گرفت توی هوا تکون میداد.
من که مات این حرکتش بودم ونمیدونستم باید چکار میکردم.
با ص دای عص بیش گفت:خانم رفیعی چرا لیس ت ملاقتهای امروز از دس تم
نمیگیری.
از ص لابت ص داش ترس یدم وخودمو نزدین میزش بردم وبرگه رو از توی
دستش گرفتم گفتم:ببخشید آقای مهتاج زاده من منشی جدید الماسی ٬٬هستم.
تا صدام شنید سرش بالا اورد ونگاهی بهم انداخت.
نگاهش سرد و بی تفاوت بود .
romangram.com | @romangram_com