#تب_آغوش_سرد_پارت_11
گفت :مهم ترین مسئله اینکه هیچوقت سعی نکن مرد نقابدار را بشناسی.
این حرفش پر از حرص و عصبانیت بود.
و اینکه به هیچ عنوان با خدمه ای که فردا میان گرم نگیرم. و در مورد ص یغه
نامه حرف نزنم . و هیچ ین از خدمه حق پرس یدن س وال از ش ما را ندارن.
یعنی به سوال های بی موردشون جواب نده.
داش ت همه وظایفم را بهم گوش زد میکرد.چقدر این وظایا س خت بود.با
هرین از حرفایی که بیان میکرد، غم وحسرت درونش موج میزد. من هم فقط
میگفتم:چشم.
چاییش رو خورد و دستاش رو توی هم قفل کرد ،توی چشمام زل زد و گفت:
اون اتاق مخصوص خودته .کسی حق ورود به اتاقت رو نداره جز نقابدار .و تا
وقتی که باردار نشدی باید با نقابدار همبستر بشی.
توی دل خودم گفتم:نقاب بخوره تو سرتون.
با این حرف هوردخت حر صم گرفته بود.آخه آدم چقدر میتونه بدبخت با شه؟
که دیگران بخوان درباره ات تص میم بگیرن. بخوای بچه ای به دنیا بیاری که
هیچ نوع حقی بهش نداری.
دیگه داشتم میترکیدم.با خونسردی گفتم:شما کی هستین؟
هوردخت گفت: مهم نیست من کی هستم فقط بدون تا وقتی اینجایی کنارتم.
هوردخت انگار ملکه این عمارت بود.چون توی حرف زدنش مش خب بود
که چقدر س ختش ه که با تندی باهام حرف نزنه . با این حال با من به ملایمت
romangram.com | @romangram_com