#تب_آغوش_سرد_پارت_108
بیرون اوردن.
گنگ بودم که اهورا با چش مهای گریون از ته راهرو خودش بهم رس وند
ومحکمبغلم کرد گفت:داداش هوردخت رفت.
دن یا روی س رم در حال چرخ یدن بود که فر یاد زدم گفتم:هورد خت من
کجاست!؟
با فریادم کل خدمه وپزشکان دورم جمع شدن..
پریناز که فقط هق هق گریه میکرد واش رف خاتونی که چادر س یاهش روی
سرش کشیده بود درحال کو کو کردن بود
ومیگفت:دختر نازنیم مرد.
همون تخت که جنازه روش خوابنده بودن نگه داشتم وملافه سفید رو کنار زدم
.
هوردختم بود.
خودش بود.
فریاد زدم وبه حالت زانو در امدم و چهره س رد هوردخت با دس تم لمس کردم
واز خدا گله میکردم گفتم:خدا چرا این بلا س ر من میاری مگه من دارم تقاص
کدوم گ*ن*ا*هم رو دارم پس میدم که عزیزانم رو ازمن میگیری اون از محمد
امین پسرم که ازم گرفتی اینم از هوردختم.
که صدای دکترپیر ریش سفیدی امد گفت:
پسرم متاسفم ولی خانوم شما ریه هاش عفونی شده بوده وعفونت به قلبش زده
romangram.com | @romangram_com