#تب_آغوش_سرد_پارت_106

هوردخت دوباره مثل قبل ش ده بود و میخندید چکاوک رو خیلی دوس ت
داشت.
ولی باورم نمیش د که ین بچه زندگی بی روش چندس اله ام رو جان دوباره
بخشیده بود.
بااینکه خانواده هوردخت بچه رو قبول نداش تن تنها فردی که بچه رو دوس ت
داشت شروین بود.
هوران هی زخم زبون میزد که چرا ین بچه بی بته رو دارین نگهداری میکنید.
ولی باز هم این ها گذشت.
پریناز بااهورا خوشبخت بودن
وماهم شاد بودیم
تااینکه نفس تنگی های هوردخت شروع شد.
وهرچی به هوردخت میگفتم بیا بریم دکتر تا چکاب کامل بکنه ولی نمی امد.
تااینکه ین روز داش ت چکاوک حموم میکرد که بچه از دس تش لیز میخوره
ومی افته تو وان حموم،
آب زیاد داخلش نبود ولی بچه شیش ماهه میترسه و شروع میکنه گریه کردن.
وقتی پریناز که طبقه پایین بوده صدای گریه چکاوک میشنوه بدو میاد طبقه بالا
...
که هوردخت رو توی وضعیت وخیم میبینه جیغ میکشه و همه میان بالا..
هوردخت به سختی نفس میکشید.

romangram.com | @romangram_com