#تب_آغوش_سرد_پارت_105

قوانینش فقط به موقع رسیدن سرکار بود و منظم بودنتو شرکت ،اون چیزا رو من
تقریبا داشتم.
فائزه که فضولیش گل کرده بود پرسید: پس این سروصداها چی بود که پروانه
صداش پایین تر حد اورد گفت:
خواهر ریس شرکت دو ماهی میشه فوت کرده و خیلی براشون عزیز بوده،
هنوز نپذیرفتن که خواهرشون از پیششون رفته...
فائزه ناراحت گفت:خدا بهشون صبر بده.
منم متاثر شدم وگفتم:خدا رحمتش کنه...
اونقدر ش وق و نوق داش تم که زودی به خونه برگش تم وخبر کار پیدا کردنم به
مامانم گفتم.
اون اول شرمنده شد بابت اینکه مجبورم سرکار برم ا شن تو چ شماش جمع
ش د منم دیدم مامانم میخواد گریه کنه رفتم بغلش کردم و گفتم الهی قربون
مامانم برم چیشدی مامانمم که نمیخواست منو ناراحت کنه گفت چیزی نیس
دختر گلم وخنده ای تحویلم داد و هردو خوشحال شدیم.
از زبان" شاهرز:٬٬
هوردخت اسم بچه رو همون چکاوک گذاشت.
اسم قشنگی بود و همه اهل عمارت هنوز نمیدونستن این بچه از کجا امده.
جشن نامزدی پریناز واهورا برگزار شد.
همهچیز داشت خوب پیش میرفت.

romangram.com | @romangram_com