#تب_آغوش_سرد_پارت_104

هست ،که کلی در موردش حرف زدیم.
که دس تش دراز کرد گفت:خوش بختم چکامه جان فائزه خیلی ازتون تعریا
کرده.
منم با لبخند که استرس توش موج میزد گفتم:نظر لطفشونه.
فائزه گفت:این سروصدا ها چی بود!؟
که پروانه گفت:بیان بریم توی اتاقم بهتون میگم.
همین که رفتیم داخل گفت:اول مدارک لازم همراه خودت اوردی!؟
منم گفتم:اره وهمشون رو بهش دادم.
گفت:ص بر کن من اینهارو به رئیس بدم و بیام .از وقتی پروانه رفت دل تو دلم
نبود از استرسی که داشتم کا دستام عرق کرده بود ،دستام رو به هم میمالیدم
که فائزه گفت چته تو دختر منم جواب دادم خیلی نگرانم آخه باگه این کار
خیلی نیاز دارم.
بعد از ده دقیقه ای که گذشت پروانه اومد،
من که دل توی دلم نبود، که یهویی پروانه لبخندی زد و گفت:موافقت کردند
که ین مدت قرار دادی کار کنی بعد اگه کارت خوب بود و نظر شون رو جلب
کردی تو رو به صورت رسمی استخدام کنند.
ین نفس راحتی از ته دل کش یدم و هوووفی گفتم که فائزه و پروا نه بهم
خندیدن،
بعد پروانه شروع کرد به توضیح دادن قوانین...

romangram.com | @romangram_com