#تب_آغوش_سرد_پارت_102

که گفت:من نه ولی دختر خاله میخواد عروسی کنه دیگه نمیتونه بره سرکار .
ریس ش بهش گفته که اول ین نفر جای خودش بیاره و بعد میتونه تص ویه
حساب کنه
دستاش گرفتم گفتم:راست میگی! ؟
که بهم خندید گفت:اره ..
از خوشحالی نمیدونستم چی بگم بهش که
س ریع دس تم رو گرفت گفت:بیا بریم کافه ین قهوه بخوریم تا منم به دختر
خالم زنگ بزنم.
خیلی خوشحال شدم وباهم رفتیم کافه.
فائزه به دخترخالش زنگ زد اونم خوشحال شد.
قرار ش د دخترخاله اش با رئیس ش رکت حرف بزنه که فرداش منو فائزه بریم
وببینم که برای اون کار چه شرایطی لازم هست.
******
خیلی اس ترس داش تم منتظر فائزه بودم که از س رکلاس بیرون بیاد وباهم به
شرکتی بریم که دخترخالش اونجا کار میکرد.
مدارکی که لازم بود روبرداشته بودم.
تو دلم همش دعا میکردم که قبولم کنند اخه من سابقه کار نداشتم.
بلاخره فائزه امدو بهم ارامش دادگفت:نگران نباش حتما قبولت میکنند.
با دلگرمی هایی که فائزه بهم می داد ین تاکسی گرفتیم وبه سمت آدرسی که

romangram.com | @romangram_com