#تب_آغوش_سرد_پارت_101
گفت:پس چطور میخوای خرج مامانت ودانشگاهت دربیاری!؟
گفتم:نمیدونم شاید اخر هفته برم چند جایی رو که منشی میخوان سر بزنم.
گفت:اهان.
انقدر حرفمون گرم بود که متوجه نشیدیم کی به خط واحد سرخیابون رسیدیم.
سوار شدیم وتا دانشگاه چیزی نگفتیم .من دوباره به فکر کار نداشته ام افتادم.
سرکلاس اصلا حواسم به حرفهای استاد نبود.
یعنی چی میشد اگه کار پیدا نمیکردم!؟
هیییییی روزگار اینم زندگی نیست که به ما دادی.
انقدر توی افکار خودم گم بودم که حواسم به فائزه که کنارم نشسته بود نبود.
با بشکن های فایزه از فکرو خیال بیرون امدم .
که گفت:چکامه کجایی!؟
از اول کلاس حواسم بهت بود ولی تو توی کلاس نبودی.
مشکلی پیش امده!؟
بهش لبخند زدم گفتم:نه مشکلی نیست.
که گفت:اگه مشکلی نبود تو اینجوری توی فکر نبودی.
گفتم:به کار احتیاج دارم کمی وضع مالیمون خوب نیست.
که دستام توی دستاش گرفت گفت:دیووونه برای این اینقدر گرفته ای!؟
پس چرا چیزی نگفتی که کار میخوای!؟
از این حرفش امید امد توی وجودم گفتم:مگه تو میتونی برام کار پیدا کنی!!
romangram.com | @romangram_com