#تباهی_به_دست_دوست__پارت_5

لبخندی تحویلش میدهم ،در جایگاه می ایستم و نفس عمیق میکشم



با شنیدن( متهم رو بیارید از قاضی) تا مرز جنون می روم ولی خود را کنترل میکنم. نمیخواهم ببینمش درست مانند 6 سالی که پشت در پدر را التماس می کرد و پدر هر بار با سیلی بر روی گونه اش او را راهی خانه اش می کرد. حال بعد 6 سال دوباره او را خواهم دید . ولی دلم رضا نیست پس چشمانم را روی هم میگذارم و صدای گام های بلند را که از رو به رویم میگذرند ،می شنوم. و حس می کنم سنگینی نگاه اشنایی که هم اکنون از نگاه غریبه ای، غریبه تر و بدتر است. صدای همهمه بلند میشود و هر کس چیزی می گوید:

-دختره معلوم نیس چیکار کرده که تقصیر این جوون خوشتیب انداختن

-ناکس ها چقدر زدنش....دستشون بشکنه

-دختره چقدر خودشو مظلوم نشون میده

-طفلک دختره

دلم میخواهد گوش هایم را بگیرم و از ته دل فریاد بکشم ....خفه شید ...جون عزیزتون خفه شید و درباره چیزی که نمی دونید قضاوت نکنین.

قاضی - دخترم شروع کن، من امادم تا گوش کنم.

********************

زمان کودکی*

- ماماااااااااااان! مامان

- سلام عزیزم مدرسه خوب بود؟


romangram.com | @romangram_com