#تباهی_به_دست_دوست__پارت_44

صدرا اخمی ظریف می کند -ا ا ا دیگه بی ادب نشو ....4 سال ازت بزرگترم! ....

بچه شدم ! نمیدانم ولی با این حال با لحن نا مناسبی جوابش را می دهم-باشی به درک...

دوباره به ساعت خیره می شوم ..دیر کرده است!

-وااای چرا رحمان نمیاد!؟

با صدای زنگ در از خوشحالی جیغی بلند سر می دهم

-واااای اومد....مامان اومد!

اهورا - خوبه خوبه...اومد که اومد ....!

اعتنایی نمی کنم ...!با سرعت به سمت در خانه می دوم!...با ذوقی زیاد از

دیدنش در را باز می کنم

-سلاااام..رحمان!



ولی تا چشمم صورت خسته اش را نگاره می کند ..!ذوقم خوابیده می شود. ..،

رحمان -سلام ...


romangram.com | @romangram_com