#تباهی_به_دست_دوست__پارت_39
به سمت ماشین پا تند کردیم . ..اهورا روی صندلی راننده نشسته بود ...پدر جلو نشست ....من و مادر و صدرا ...عقب !
سرم را روی شانه ی مادر گذاشتم ...
-مامان!
-جون دلم!
-دلم برای رحمان تنگ شده!
-دخترم مگه دیروز ندیدیش؟
-اوهوم ...دیدم ...
لبخندی شیرینی می زند -امشب دعوتش میکنم بیاد دخترم. .. دلتنگیت رفع شه ...
-ممنون
ولی مادر چه میدانی که رحمان دیگر رحمان قبلی نیست ...حس میکنم اینطور نشان می دهد که نیست ...دلم آغوش گرمش را میخواهد. ..دلم ب*و*سه داغش را میخواهد ...وجودم پر میزند برای لحظه ای کنار رحمان بودن!
صدرا - نبینم دپرس باشی !
-ن خوبم !...دلم رحمان رو میخوآد. ..!
صدرا-فکر کنم با این دلت ما باید یک جلسه بزاریم !شیرفهمش کنیم ...که واسه داداشاشم دلش پر بکشه وقتی نیستن!
romangram.com | @romangram_com