#تباهی_به_دست_دوست__پارت_37
آروم هل میداد، لجم گرفت -کامی تند تَرش کن تنــــــدتر و تند تَرش کن ....
تند ترش که کرد منم شروع کردم به خوندن شعر معروفش
- تاب تاب عباسی ... خدا منو نندازی.. اگه خواستی بندازی.. بغل ..بــ
میخواستم بگم بغل بابا بندازی که کامیار گفت- بغل کامیارش بندازی"
***********
با خودم زمزمه میکنم - تاب تاب عباسی ..خدا خستم از بازی .. دنیا چقد تابم داد ..ڪاشڪی منو بندازی ...
اشک مهمان همیشگیـــ بر روی صورت آشفته ام میریزد ، از درد بازگوی ادامه این حقیقت تلخ می شکنم
قاضی - چیشد دخترم!....دیگه نمیتونی ادامه بدی؟
سرم را به آرامی تکانی دادم ....هق هق بی صدایی میکنم ....
قاضی -ختم جلسه ....جلسه بعدی روز دوشنبه ...!
باید خود را برای دو روز دیگر آماده کنم!...متوجه تند تند آمدن مادر به سمتم می شوم .اشک هایم را با دستانم پاک میکنم .
-الهی فدات شم مامان ...!حالت خوبه...!
romangram.com | @romangram_com