#تباهی_به_دست_دوست__پارت_35

-اومدم کامیار بزار لباسامو عوض کنم

-بااشه خانوم گل

سریع لباسامو با تیشرت صورتی و شلوارک مشکی عوض کردم ... موهامو هم به صورت دم اسبی بستم و کشیدم خیلی ناز شدم ،ب*و*سه ای واسه خودم فرستادم و به سمت آشپزخونه رفتم ...کامی مشغول تست کردن نون ها بود بلند گفتم : -ســــلـــــــاااااام صبح بخیر

برگشت و با دیدنم چشماش برق میزد و کمی نگاهش ترسناک شده بود ،سعی کردم به چشماش نگاه نکنم .

-سلام صبحت بخیر عزیزم بیا بشین یه چیزی بخور بعد بریم باغ تاب بازی

برق چشمامو از شادی تاب بازی حس کردم

-اخ جوووووون تاب

روی صندلی نشستم وتند صبحونمو تموم کردم ... با دهنی پر و لپای باد کرده گفتم : بدو کامیاررر بلند شو تموم کردم...!

-یکم صبر کن من هنوز تموم نکردم ...!

جیغ کشیدم -گفتمت بلند شو !!!

ازجاپرید و گفت : باشه باشه تو اروم باش ترسیدم ...حالا منو نخور!فقط برو یک لباس گرم بپوش ...سرما نخوری !......آون طوری مریض تحویل بابات میدم...!

کلافه گفتم -اوووف باشه!

به سمت اتاق پا تند کردم ....پالتویی رو که داشتم تن کردم ..شلواری پام کردم و کلاه بافتنی رو سرم کردم !از بچگی عاشق تاب بودم و شعرش!


romangram.com | @romangram_com