#تباهی_به_دست_دوست__پارت_33
اجازه ای رو به من بده !
کامیار عصبی از حرفام گوشیشو روشن کرد و سعی کرد با کسی ارتباط برقرار کنه کمی بعد فریادی کشید - اه لعنتی
-چیشد
کامیار - آنتن نمیده اینجا ! شانسته دیگه میخواستم زنگ بزنم به بابات خودت بشنوی آنتن نمیده !
-جااان پس تو چجوری بهش زنگ زدی که حالا آنتن نمیده !
کامیار -قبل از اینکه بیایم اینجا
پوزخندی کنج ل*ب*ا*م نشست - آون وقت شما از کجا میدونستی که من کلاسم تشکیل نمیشه که بابا هم زنگ زدی !
کامیار - من زنگ زدم به بابات گفت شاید نتونه دنبالت بیاد ...اونم گفت بیام دنبالت و یک هفته ای از درسات دورت کنم !
کلافه پوفی کشیدم - سوال منو درست نفهمیدی گفتم از کجا میدونستی تشکیل نمیشه ؟
کامیار - ای بابا من زود تر اومدم آموزشگاه رفتم دفترتون خودمو جای داداشت معرفی کردم ک یک کاری پیش اومده مجبورم ببرمت خونه اونا هم گفتن کلاس تشکیل نمیشه میتونید ببریدش!
کمی به حرفاش کردم ... نمیدونستم حقیقت رو میگه یا نه ولی میشد باور کرد .
مشکوک پرسیدم دروغ که نمیگی؟
اخمی کرد و کوتاه گفت - نه !
romangram.com | @romangram_com