#تباهی_به_دست_دوست__پارت_28

وارد کلاس شدم .. طبق معمول بدون هیچ دوستی رفتم و روی یکی از صندلی های خالی نشستم.. 10 دقیقه ای گذشت ولی خبری از خانم هاشمی نبود !مثل اینکه نمیاد چون سابقه نداشته ... بچه ها هم از فرصت استفاده کرده بودن و مشعول حرف زدن شده بودن که خانم ملکی وارد کلاس شد.

خانم ملکی - شرمنده بچه ها ... امروز کلاس تشکیل نمیشه .. برای خانوم هاشمی مشکلی پیش اومده نمیتونن بیان ..

همه خوشحال از نیومدن دبیر ، سریع وسایلشونو جمع کردن و زنگ زدن به خونواده هاشون تا دنبالشون بیان ... ولی من در هر صورت بابام نمیتونست بیاد.. قصد رفتن به پارک رو به رو کردم... از اموزشگاه خارج که شدم گفتم .. -لعنت به این شانس حالا معلوم نیست تا کی باید اینجا منتظر بمونم !

-چرا منتظر بمونی من دربست در خدمت شمام ... ' با این صدا از پشت سرم از جا پریدم .. '

-وای ترسیدم دیوونه این چه طرز اعلام حضوره ؟؟؟ اینجا چیکار میکنی ؟؟

-کار داشتم باتری گوشیمو باید عوض می کردم که کردم سمت راستت مغازه است حالا بیا بریم باهم یکم دور بزنیم ....

به سمت راستم نگاه کردم .. راست میگفت .. مغازه موبایل فروشی بود....!

-حالا میای بریم یا نه؟؟؟ تا ظهر بر میگردونمت.

-راس میگی وای عالی شد....

از ذوق دستامو بهم کوبیدم .....لبخند مرموزی زد

متحیر از پوزخندش میگم - چیزی شده

-نه گلم بیا بریم سوار ماشین شیم....

-جاااااااان!!! ماشین ؟؟ تو که گواهی نامه نداری‌ ؟


romangram.com | @romangram_com