#تباهی_به_دست_دوست__پارت_27

*************

دوسال بعد .....

دی ماهه و هوا سرد.. نزدیک امتحانات ... باید سعی کنم آزمونامو عالی بدم تا قبول بشم برای همین این روز ها وقتم رو توی کلاس های فوق العاده میگذرونم .....

بابا -دخترم بیا بریم دیگه ... باید برم سرکار .. دیرم شد!

-چشم بابای مهربونم الان میام

...کیفمو روی کولم انداختمو برای خودم لقمه گرفتم .. و دویدم سوار ماشین شدم ... ده دقیقه تو ماشین بودیم که رسیدیم به آموزشگاه ..

-رسیدیم دخترم ...

-ممنون بابا.....

-مانیا .. شاید امروز یکمی دیرتر بیام دنبالت .. اگه کلاست زود تموم شد وایسا تا من بیام باشه بابا؟

لبخندی زدم-چشم .

تند ماچی آبدار رو گونه بابا نشوندم و گفتم

-خداحافظ بابایی

-به سلامت ..


romangram.com | @romangram_com