#تباهی_به_دست_دوست__پارت_24
اهورا - خوب این از طرف .....
به اسم نگاه کرد
-از طرفه خاله سمین ......
بازش کرد و پیرهن مجلسی آبی آسمونی بیرون کشید ..چشمام با دیدنش برق زد ....رنگش و طرحش خیلی خاص بود ......وقتی نگاش میکردی ....سردی خاصی وارد رگ هات میشد ....حس خوشایندی داشت ...راستش من با هر یک از رنگ ها حس های متفاوتی رو میگیرم...
خاله سهیلا و خاله سیلا به ترتیب هر کدوم کیف و عروسکی ...بهم هدیه دادن ...کادو های همه داده شد بود به غیر از مامان بابامو و کامیار ....اهورا و صدرا هم یک کارتون خوراکی پر از شکلات و پاستیل و چیپش و پفک.همراه با یک خرس کوچولویی ک روش نوشته بود (تولدت مبارک آبجی کوچیکه و زیرش اهورا و صدرا)بهم دادن .خیلی بابت کادوشون خوشحال شدم ......
صدرا - اینم از طرف......مامان و بابا .....یک عدد گوشی سامسونگ لمسی....
همه تعجب کردن
اصلا تو باورم نمیگنجید .... با دهن باز به صفحه گوشی نگاه کردم .....
اهورا - والا مردما شانس دارناااااا از این سن گوشی لمسی میگرن ....من ک همسن تو بودم ....یک گوشیه دکمه ای از قرن بوق میدادن....پر پر میزدم از بس قانع بودم.....
منم ک تو حال گوشیه بودم و ماتش بودم گفتم -قانع نبودی ....ساده و ابله بودی !
یک دفعه با ضربه ی محکمی که به پشت گردنم خورد .....از ترس و درد از جام پریدم
-وااااااای این چی بود دیگه ....
دیدم همه زدن زیر خنده .....برگشتم سمت اون دوتا .....حس میکردم از بینی ام آتیش بیرون میاد .....-کدوم خری بود زد ؟؟هاااااا.....!
romangram.com | @romangram_com