#تباهی_به_دست_دوست__پارت_23

کامیار - منو مثل دوستت و حامی خودت بدون ....دیگه داداشت نیستم ...

راستش از لحنش ترسیدم ولی اینقدر احمق بودم که قبول کردم. ... ولی کامیار دختر خاله هاش رو خواهر خودش میدونست و تک فرزند بود.چند مین گذشت که صدای آهنگ قطع شد و چراغ ها روشن .....کامیار فورا از من جدا شد ...

کامیار - میرم آب بخورم....

از عکس العملش تعجب کردم ولی گفتم-باشه!

همه نشسته بودند و مشغول حرف زدن بودن

-تولد ....تولد ....تولدت مبارک

همه با صدای اهورا به سمتش برگشتیم .....با کیک توت فرنگی دو طبقه ی زیبایی کنار من نشست و کیک رو روی میز رو به رومون قرار داد....همه شروع به خوندن آهنگ تولد کردن ....صدرا طرف دیگه ام نشست ....

صدرا - تولدت مبارک آجی کوچیکه ...

ب*و*سه ای روی لپ هام کاشت ....منم ب*و*سه ای زدم

-ممنون داداش....

صدرا لبخندی دلنشین و مهربونی زد .....

اهورا - قبل از برش کیک فکر کنم کادو هارو باز کنیم بهتره

زیر میز رو نگاه کردم پر از هدیای بود که کاور جعبه هاشون نمیذاشت داخلشون رو حدس بزنم....


romangram.com | @romangram_com