#تباهی_به_دست_دوست__پارت_11

بابا -سدی ک تو کارون ساختیم از بهترین سدهاش شناخته شده و برای رفع خستگی همه ...پول زیادی رو متقبل میکنن

مامان خوشحال شد- وااااای محمد راس میگی ؟؟ وای خدایا شکرت

صدرا -خیلی خوب شد

همه که توی فکر سده بودن ولی من تو فکر اون شیرینی ها... با یک جهش خیلی حرفه ای پریدم و جعبه شیرینی رو کش رفتم و زود پاکت رو باز کردم نشستم ....وقتی بازش کردم ،چشام شد پرژکتور !!اصلا هوش از سرم با دیدن شیرینی خامه ای رفت !اونم از 5 مدل ....شیرجه زدم تو جعبه ...دو مدل رو برداشتم یک گاز از این میزدم یک گاز از اون

-اووووووم !واااای...چ خوش مزه اس !...بابا دمت گرم

مامان -ماااااااانیا

لحظه‌ای برگشتم چشم تو چشم 5 نفر آدم شدم که هر کدومشون چشاشون به اندازه سکه شده بود !با بدبختی شیرینی رو قورت دادم ....و گفتم-هااااا !چیه ؟...بیاید شما هم بخورید خوو !اینطوری هم نگاه نکنید از گلوم پایین نمیره...

بعد گفتن حرفام دوباره با ولع شروع به خوردن کردم

صدرا پشت چشمی نازک کرد -اصلا معلومه پایین نمیره

یک دفعه خونه منفجر شد...این دفعه چشای من بود که گرد شد!

-رو آب بخندید

اهورا -بیاید ...بیاید ...که این به ما نمیزاره و همه رو سق میزنه ....کامیار بیا هیچی نمیمونه ...صدرا بدو

صدرا -اومدم ...اومدم


romangram.com | @romangram_com