#تباهی_به_دست_دوست__پارت_10

صدرا اخم کرد- پس بیا برو بکپ فردا مدرسه داری

-خوابم نماید ....کامیارم تازه اومده . ..میخوام کنارش باشم

اهورا اخم کرد و غرید -گفت برو بخوااااااب شیر فهمه ؟؟؟؟

سرمو پایین انداختم...دوست نداشتم اینطوری در حضور کامیار باهام رفتار کنن

اهورا - گفتم شيرفهمه؟؟

صدای چرخش کلید دراومد وبعد صدای بشاش بابا - چه خبر تونه؟ سر اوردید؟؟ چرا جیغ جیغ میکنید ؟ زشته همسایه ها میشنون!؟؟ بیاید یک خبر خوب دارم

همه کنجکاو به سمت بابا رفتیم ....بابا رو با صورتی خندان و شیرینی به دست دیدیم! منم ک شیرینی میبینم از خود بیخود میشم ، زود تر از همه رفتم بغل بابا گونه اش رو ب*و*سیدم -سلام بابا جونم؟ خوبی؟

-سلام عروسکم چطوری ؟؟ دلم برات یک ذره شده بود

درسته بابا خیلی وقت ها نبود ...و مامان همه کاره خونه بود ...ولی من عاشق بابام بودم ...بابام یک آدم منطقی و مهربونه

لبخند زدم -خوبم بابا ....منم دلم تنگ شده بود ..راستی بابا

مامان - اه بسه دیگه .نزاشتی مانیا ما حال بابات رو بپرسیم و خبر خوبش رو بشنویم ...خوب بگو ببینم محمد ؟؟ چشیده ؟؟ خوبی ؟ مسافرت خوب بود؟

بابا -الحمدلله خوب بود و برکتی داشت

اهورا -خوب چیشده؟؟


romangram.com | @romangram_com