#تا_آسمان_پارت_98
_فردا. فردا میام پیشت عزیزم... حرف میزنیم.
دو باره چشم بست.لبهاش تکان خورد:باشه ......سوزان?
جوابی که نیامد ،پلک بست و گوشی را پائین آورد.
***
برای دومین بار شماره اش را گرفت.نفسهای پر حرصش را از سوراخ بینی بیرون داد.الان این قابلیت را توی خودش میدید که برود و نفسش را بگیرد..
بعد پنج بوق , صدای رگ انداخته و خش دارش پیچید توی گوشی .
-بله؟
فشاری که به فرمان داد,ضرب عصبی انگشتانش را هم گرفت.
_خوش میگذره?
میتوانست نگاه منگ و صورت وارفته اش را جلوی چشم تصور کند. گیج تر از این حرفها بود که صدایش را از پشت تلفن بشناسد.سکوت سنگینش که این را میگفت.
از میان کلید دندانهایش به زحمت نفسی گرفت:تا یه ربع دیگه دم در باش!
منتظر نماند تا حرفی بزند.. گوشی را انداخت روی داشبورد.محترمانه تر از این ,بلدنبود حرف بزند.زهر خندی زد.محترمانه?....با آن افتضاح شب قبل ,دیگر حرمت و حیابینشان معنایی نداشت.
romangram.com | @romangram_com