#تا_آسمان_پارت_92

-به .... خدا.....اگه...دستت .... به من.... برسه...

هق زد و نفسش برید:خودمو...خودمو.... میکشم....

_خودتو میکشی?

سرش را پرت کرد به پشت وقهقهه زد:هیچ وقت از خودت مایه نزار کوچولو...اینم درس دومت...

فشرده شدن پلکهای او را که دید زیر گوشش با لحنی نمایشی پچ پچ کرد:نترس اذیتت نمیکنم... بار اولت که نیست...

دوباره خندید و خیمه زد روی تن او که حالا رسیده بود تا لبه تخت.

گوشی سیاه را قبل از رسیدن انگشتان او قاپیدواز میان دندانهای به هم چسبیده اش غرید׃اگه بشنوم... برا کسی شر بافتی.. برا حاجی یا مامانم قصه سر هم کردی...

انگشتانش با نهایت توانی که داشت چسبید دور مچ او و پیچاند׃همینجا زنده زنده چالت میکنم...

صدای ترق استخوانش و به دنبالش صدای جیغی که پرده ی گوشهایش را درید :آآآآی ی ی ی......

با کشیده ای فریادش را خفه کرد و عربده کشید׃خفه...شو...

با دست آزاد لبه های کنار رفته ی حوله را آزاد کرد. مقاومتش راکه دید.باپشت دست کوبید روی بینی او.به ثانیه نکشید پشت لبش سرخ شد .

نگاهش به ست سفید رنگ تنش که افتاد داغ کرد و گوشه ی لبش کج شد:به نظر نمی یاد همچین بی میلم باشی .... دو سال محرومیت انگار خیلی هم بی نتیجه نبوده...


romangram.com | @romangram_com