#تا_آسمان_پارت_89
نگاهش امادور صورت او چرخید وباز شد روی مردمکهایش , روی هاله لرزانی که از لحظه ورودش دیده بود.
با اخمی ساختگی نوچ نوچی کرد:گریه?... اونم امشب?
دوباره نیشش باز شد:میدونستی شگون نداره?
بی هوا فریاد کشید که آسمان از جا پرید:آره....?اونموقع هم گریه کردی?
یقه ی حوله توی مشتش چلانده شد:اون شبم اینجوری گوشه اتاق غنبرک زده بودی?
با ضربه ی تقریبا محکمی که به زیر ساعدش وارد شد,جا خورد.
آسمان داشت میرفت سمت در که از پشت کلاه حوله اش را کشید. عقبتر کشیدش وهلش دادروی زمین.نعره زد:کجا?
تقلا میکرد برای برخاستن:ولم کن...
بالاخره زبان باز کرده بود
_ولت کنم?فکر نمیکنی یه کم دیره?
صورتش حالا خیس خیس شده بود. با نوک انگشت کشید کنار لب او ,روی خط اشکش.حالش به هم میخورد از صدای تکه تکه شده اش... ازاین صورت وارفته و پریده رنگ....
_چرا... با...من... اینجوری... میکنی..?
romangram.com | @romangram_com