#تا_آسمان_پارت_87

تعهد یا تعلق؟

انگار پرده ی اوهام دردیده شده باشد. انگار همین امشب به فضاحت حماقتی که مرتکب شده بود افتاده باشد

چه غلطی کرده بود؟گنده زده بود به زندگی گند خورده اش.با وصلت با مردی که به وضوح نفرتش را نشان داده بود؟

اشکها افتادند روی انگشتانش.سرش به صدای پایی بالا رفت.

کی برگشته بود؟

تنش تیر کشید وچسبید به دیوار.بزاقش را قورت داد وچشمهایش را دوخت به درودستگیره ی توپی اش.

با صدای هولناک باز شدن در حلقه از دستش رها شد وروی زمین غلتید. حتی فرصت سر خم کردن و دیدنش را هم پیدا نکرد.....

"مهراد"

با قدمهایی بلند وکوبان پله ها را دوید بالا.با ضرب کف دست دراتاق را باز کرد.با تکان سایه ای گوشه ی دیوار,ایستاد.

قدمی به داخل برداشت. در را از قصد به هم کوبید تا عکس العملش را ببیند. جاخوردنش را دید وتنی که به دیوار چسبید.

نزدیکتر رفت. ..یک قدمش شد دو قدم... سه قدم....

آنقدری که میتوانست رایحه گس دریایی شامپویش را استشمام کند.خطوط نیم رخ راستش مانده بود زیر سایه .


romangram.com | @romangram_com