#تا_آسمان_پارت_72

نوچ نوچی کرد.حالا دستهایش را گرفته بود توی هر دودست׃اینجوری نمیشه.... پاشو بریم اون اتاق ببینم......

آیسان ایستاد. پیراهن سرمه ای اش را کشید پائین و بلندش کرد.

دلهره افتاده بود به جانش و هی لب دندان میزد.بی اراده تر از هر وقتی کشیده شد دنبال او. از مقابل ذره بین نگاه مهراد گذشت. مادرش داشت رصدش میکرد. کمی ابروهایش را پیچید به هم که" کجا"?

آیسان مهلتش نداد. هلش داد توی اتاق کنار راه پله و درش رابست.

_بشین رو تخت ببینم......

با آن پاشنه ده سانتی های سرمه ای سلانه سلانه رفت سراغ کیف دستی بزرگش که همیشه ی خدا به همراه داشت.

کف دستهای لزج و سردش را کشید روی روتختی ساتن زیتونی رنگ.تنش با خنکای ساتن مور مورشد.

با صدای خش خشی حواسش را جمع کرد.محلول زرد رنگ را که توی سرنگ دیدصاف نشست.ابرو به هم کشید:نمیخواما... گفته باشم...

اخمهای آیسان که میرفت توی هم خط ظریفی هم عمود میشد میان دو ابرویش.

_مگه دست توئه؟

_نمیخوام خوب.

آیسان باز نوچ کشید وسرنگ به دست زل زد توی چشمهایش.


romangram.com | @romangram_com