#تا_آسمان_پارت_70
آیسان پا روی پا انداخت و خم شد سمت میوه خوری پایه دار و موزی برداشت׃بد مظلوم میزنی.....?
انگشت اشاره اش را زد روی شقیقه اش׃دوباره چه خبره اینجا ?ها?
فقط توانست پلک بزند که" چیزی نیست".صدای آیسان را از لابه لای خرت خرت کاردتوی زیر دستی شنید.
_این پسره چه مرگشه؟
منظور آیسان از"این پسره "را خوب فهمیده بود. آیسان همیشه زیادی تیز بود.هرچند که رفتارهای مهراد هم چیزی نبود که بشود آنرا نادیده گرفت.توی این چند ساعت حتی یک بار هم نزدیکش نشده بود
خودش را متعجب نشان دادو رد نگاه آیسان را گرفت و رسید به نیش معنی دار او ونگاهی که داده بود به گوشی.
-چیزی بلغور کرده مگه؟
-مثلا چی؟
سر مهراد زیر گرمای نگاهش بالا آمد.دوباره همان پوزخند معروفش را تحویل داد وسرش را برد توی گوشی و باز مشغول شد.
نگاهش را گرفت و دوباره داد به آیسان که حلقه موز را گذاشت توی دهان و حرصی جوید׃نیگا نیگا تورو خدا....مردک خاک برسر ....فقط خدا میدونه چه غلطی داره میکنه اون تو.
-یعنی چی این حرفا آیسان؟
-د وقتی میگم کبکی بگو چشم.!
romangram.com | @romangram_com