#تا_آسمان_پارت_67
صدای خنده اش تابان را هم به خنده انداخت:جرات داری جلوی خودش بهش بگو خانوم دکتر.
آیسان پیاده شد و نگاهش بدون هیچ مکثی چرخید بالاوماند روی پنجره ی اتاقش.به محض دیدنش پشت پنجره لبخندش رنگ گرفت . انگشتان هردو دستش را روی لبهایش جمع کرد و بوسی برایش فرستاد.
***
پاهایش با ریتم شاد آهنگ رو ی کف پوشهای بلوطی سالن ضرب گرفته واز پنجه به روی پاشنه در آمدو شد بود.
دخترها ریخته بودند وسط و تمام هنرشان را با جان و دل گذاشته بودند در طبق اخلاص.
نگاهش نیم دوری توی سالن زد. سمتی که خانومها تجمع کرده بودند. مادرش نشسته بودمیان حاج خانوم و خواهرش وحسابی گرفته بودشان به حرف.
زن دایی دیس مینی تارتهای میوه ای را دور گرفت و نگه داشت مقابلش.نگاهش با لبخندمعنی داری آمد تا برابر چشمهایش.
_یکی بردار بزار دهنت.... شامم درست حسابی نخوردی....
گوشه چشمهایش کش آمد.بی میل نگاهی به توت فرنگی های براق و برشهای خوش رنگ کیوی انداخت. هر وقت دیگری بود حسابی از خجالتشان درمی آمد.
دست زن دایی را رد نکرد.یکی برداشت وزیر دستی را گذاشت روی میز.
نفسی از هوای سنگین سالن گرفت.زانو هایش را چسباند به هم و دامن پیراهن را روی پا مرتب کرد.
با قهقهه ی بلند مهتا که صدای موسیقی را شکافت نگاهش چرخید.مادرش لب پائینش رابا شماتت گاز گرفت و چشمهایش را برای مهتا سفید کرد که یعنی ״یواش تر״.
romangram.com | @romangram_com