#تا_آسمان_پارت_66

به صورتش نگاه کرد. خودش بود. خود خودش و همه ی آن محبتی که سه سال تمام میان چشمهایش دیده و لمس کرده بود.

-تاچند روز ایرانی ؟

دست به سینه تکیه داد به میز توالت و با لبخند سیرش کرد:نهم برا دبی بلیط دارم....ازاونجام مالزی.

-چقد زود برمیگردی....اصلا نشد درست و حسابی ببینمت.

تابان تکانی به سرش داد و موهای سشوار خورده اش را از روی چشم کنار کشید:به همینم راضی ام.

نفس خسته ای کشید:این یه هفته رو هم با هزار بدبختی جور کردم....اونم به خاطراینکه امسال مرخصی رد نکرده بودم.اونجا مثل ایران نیست. خیلی سخت میگیرن.

کنج لبش جمع شد:کاش یه چند روز بیشتر میموندی.

نگاه تابان درخشید ونزدیکتر شد. با محبتی گرم دست روی موهایش کشید وغنچه های رز روی شقیقه اش را مرتب کرد:خیلی قشنگ شدی.خداروشکر که همه چی تموم شد ودوباره کنار همیم....از حالا به بعد دیگه خیالم راحته.مطمئنم هر وقت زنگ بزنم میتونم صداتو بشنوم.... میدونم هر وقت بخوام هستی...مثل همون روزا...

دستش را گرفت و همراه خودش بلندش کرد:پاشو بریم پائین...همه منتظرتن.

سرش را نرم تکان داد قبل از رسیدن دستش روی دستگیره با صدای خرت خرت سنگریزه ها زیر لاستیکهای ماشین، فوری رفت پشت پنجره.

داستر آلبالوئی که پیچید داخل محوطه لبخند هم لبهایش را از هم دور کرد

-بفرما اینم از خانوم دکترت.


romangram.com | @romangram_com