#تا_آسمان_پارت_50

_ظاهرا همه برنامه ها ردیف شده و قرارها هم گذاشته شده . فقط موندم که الان حضورمن وشما اینجا برای چیه..?

سعی کرد از شوک یکباره آن صدای بم خارج شود.یادش رفته بود که خوش صدایی توی این خانواده ژنی موروثیست.

_اگه چیز جالبی اون پایین کشف کردین خوشحال میشم بنده رو هم مستفیض کنید.

تصور کرد اشتباه شنیده .با طعنه ی این صدای سرد ٬سر تا پایش گر گرفت .با آن شدتی که سرش را بلند کرد ,مهره های گردنش تیر کشید .

لبهایش برای زدن حرفی از هم دور شده بود که کف دستهای او چسبید به صفحه ی فلزی میز.

با زهر خندی که لبهایش را کج کرده بود. بالاتنه اش کمی ... فقط کمی خم شد . اما سایه اش تمام قد افتادروی صورتش.

_خوب?......فکر میکردم که حرفی واسه گفتن دارید که اومدیم اینجا.

میل شدیدی به نفس عمیق وسنگین داشت .نفسی که تمام فضای ششهایش را پر وخالی کند. شرایط به نظرش پیچیده می آمد.از لحن غیر دوستانه و تند او ته دلش خالی شده بودفوت شدن نفس مهراد را که شنید دو باره نگاهش کرد.اینبار از فاصله ای چند سانتی.

سیاه چال ته مردمکهایش....انگار که تمام توانائیهایش را سلب کرده بود.

_حرفی?... حدیثی..?هیچی ...?

_من که...من که گفتم.... حرفی... ندارم..

تک خنده ای کرد׃واقعا که......


romangram.com | @romangram_com